حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و بیست و چهارم
زمان ارسال : ۱۱۳ روز پیش
گوشی را گذاشتم و شماره حامد را گرفتم. حامد جواب داد و ازش خواستم دنبال نیلو برود. تا تمام شدن ساعت کارم مثل یک قرن برایم گذشت. مدام دل نگران نیلو بودم. از این به بعد شبها دو لباس کاموا تنش میکردم. دو تا هم پتو رویش میکشیدم که دیگر سرما نخورد. به خودم نهیب زدم: «خاک بر سرت الهام که انقدر مادر بدی هستی. کدوم مادری میذاره بچهش اینطوری سرما بخوره؟!»چند تا سرفه کردم و تازه فهمیدم
اطلاعیه ها :
عزیزان رمان حسرت با هم بودن یک رمان دو حالته هست. یعنی هم رایگان هم وی آی پی. برای خوانندگان رایگان روزهای فرد بین ساعت یازده و ربع تا یازده و نیم شب یک پارت ارسال میشه و برای خوانندگان حق عضویتی هر روز یک پارت.
توجه کنید :
سلام به همه خوانندگان عزیز
رمان "حسرت با هم بودن" با اجازه نویسنده و ناشر در این برنامه در حال پارتگذاری است.
این کتاب توسط انتشارات پیکان به چاپ رسیده و میتونید نسخه چاپی این کتاب رو هم از انتشارات ذکر شده خریداری کنید.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Zarnaz
۲۱ ساله 10بالاخره یه کار درست داخل زندگیت کردی الهام دمت گرم ای کاش مجید حالش خوب باشه برگرده باهم زندگی کنن😍هورااا حامدو مهشید بالاخره فهمیدند💃عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️💋